
تند و تند، اين روزها اينگونه آغاز ميشوند. انگار كه در سرعتِ سرعت مستحيل شده باشيم. انگار كه در سرعتِ سرعت مسخ شده باشيم. ديوانهوار با سرعتي برابر با سرعت نور ميخواهيم به جلو پيشروي كنيم. ديوانهوار و ديوانهوار مينويسيم. زيرا كه بايد بنويسيم زيرا كه اگر ننويسيم احساس ميكنيم كه نيستيم چي نوشتن هم مهم نيست. ديوانهوار چاپ ميكنيم، چي و كجا چاپ كردن هم مهم نيست.ديوانهوار توطئه ميكنيم فلاني را زمين بزنيم فلاني را بالا ببريم اما از اين كار چه عايدمان ميشود؟ و چه تفكر سازندهاي پشتاش نهفته است؟ مهم نيست. تند وتند ، ديوانهوار و ديوانهوار...
اين شماره ما هم مسخ اين جنون سرعت شديم زيرا بايد سريع وتند مجله را آماده ميكرديم؛ سريع تايپ، سريع غلطگيري وسريع صفحهآرايي ميكرديم. بايد سريع وتند خود را به نمايشگاه مطبوعات میرسانديم و شماره هفت را آنجا عرضه میکرديم. بخصوص كه پيش از اين در بيرون دادن شمارهي شش در اين عصر سرعت تعلل هم كرده بوديم.
بايد ايستاد ! حالا وقتتش است. بايد نگاهي به پشت سرمان بياندازيم و نگاهي به جلو؛ اين از همه مهمتر است. حتما هر كسي توجيه خود را دارد وبسيار هم خوب! اما ما ميگوييم بايد بايستيم! بهتر است كمي به خودمان استراحت توامان با بازانديشي بدهيم. بگذاريد اينترنت موج اطلاعات را روي سرمان خراب كند. بگذاريد هر روز كتابهایی برايمان چاپ كنند که وقت خواندن آنها را نداریم.
مدت زيادي است كه كتابها ومجموعههايي بيتاثير دارند چاپ ميشوند آن هم بطور جنونآسايي، شاهدمان خب؛ صندوق پستي خوانش است. مطالب و شعرهايي همگون صندوق پستي و ايميل خوانش را قرق كردهاند. اين همه براي چيست؟ ما كه به سهم خود سعي كردهايم كه از چاپ آنها شانه خالي كنيم انگار نوعي آمارگرايي جامعهي ادبي را در خود غرق كرده است. همه ميخواهند بگويند اين همه كتاب ، مقاله ، مصاحبه، داستان و شعر در مجلات چاپ كردهايم. اين همه... اين همه .... اين....
اما از جانب ديگر مخاطبان ادبيات هم دچار سرعت شدهاند وتند وتند ادبيات را ترك ميكنند. باید بگوييم كه ما مثل شما، هم از نقصي كه نهادهاي آموزشي در پروراندن مخاطبان ادبيات دارند آگاهيم هم از پخش بد كتابها و مجلات ادبي. اما خب؛ شاعران و نويسندگان چه كردهاند تا مخاطبشان از دست نرود؟ ما خودمان ترجيح داديم كه مخاطب را از دست بدهيم؟ ويا توانايي بدست آوردن مخاطب را نداشتهايم؟ .فقط وفقط بيهيچ بازانديشي وهيچ استراتژياي كتابها و مجموعههامان را چاپ میکنیم وكتابهامان را به انبار ناشران ميفرستيم. و بعد اگر بگوييم وضع اينگونه است در جواب ميشنويم نه! در مورد ما اينگونه نيست! اينجاست؛ توهم. اينجاست خودفريبي كه خويشاوندياي هم با خودشيفتگي دارد؛ اينجاست از خودبيگانگي و ناآشنايي به زيستبوم خود. ميگويند: نه! اينگونه نيست!
اما واقعيت اين است كه مخاطبان تند وتند ما را ترك ميكنند. وما همچنان كاري انجام نميدهيم الا همان خودشيفتگي ، الا همان آمارگرايي آن هم در فصلي كه اطلاعات جهاني مثل باران بر سرمان ميريزد و ما سر را در لاك خود كردهايم و ميخواهيم هركدام نان خود را به تنوری گرم بچسبانيم. بايد وجوه ميانمايگي را از خود دور كنيم بايد اين ميانمايگي را كنار بزنيم. البته بگويم كه سايتها و وبلاگها در رشد اين ميانمايگي نقش بسياري بازي كردهاند. ديگر بس است! باصداي بلند: ديگر بس است!. بايد از بيهوده نوشتن، باند بازي وعشيرهگرايي كه در ناخودآگاه ما موج ميزند دست برداريم؛ بايد از استفاده بردن از مطبوعات براي نفع شخصي دست برداريم. اگر درست بنويسيم درست خوانده خواهيم شد.
آينده:
زيست جهاني به ما اين فرصت را داده است كه سر از لاك خود بيرون بياوريم و موازي وهمزمان با جهان در ادبيات و تفكرحركت كنيم.ما جهان سوميها فرصت داريم كه اينبار از غرب جلو بزنيم يا حداقل از جايگاهي برابر با غرب ديالوگ كنيم. پيش از اين، انسان ايراني خود را از غرب عقب ميديد يا نشانههای غربی او را به سمت عقببودگی راهنمايي ميكردند ؛ بدينترتيب اين انسان دو راه بيشتر نداشت يا به گذشته و عرفاناش پناه ببرد يا سراپا غربي شود. ولي امروزه در موقعيت ديگري زيست ميكنيم واين براي ما اقبالي است. غرب چند دهه است كه دست به خود انتقادي زده است (درست مثل اين يادداشت: ميگويند سلمانيها وقتي بيكار ميشوند سر هم را ميتراشند و اين هم شده حكايت اين يادداشت) در این وضعيت است كه انسان ايراني ميتواند خودي نشان دهد. از زير بار تحقير غرب بيرون بيايد و در يك زبان جهاني زبان بگشايد. يعني نه به گذشته پناه ببرد ونه بتوارهاي از غرب بسازد. اينبار هژموني غرب از سر كشورهاي توسعه نيافته دارد برداشته ميشود. ما هم بايد مثل اعراب، افغانيها، هنديها، ژاپنیها ... خود را با زبان خود به جهان معرفي كنيم وچيزي بر جهان بيافزاييم. بايد بگوييم كه شرقي يك مفعول وابژه نيست. و در ضمن در دام تقابلهای دوتايي نيفتيم قصد ما ويراني نيست آگاهي است. ميخواهيم از تقابلي كه برايمان ساختهاند ( غرب / شرق و یا فرهنگ / بربر) بيرون بياييم و با صداي خود در جهان صداها بي هيچ سلطهاي همزيستي كنيم. نه شرقستيزي باشد ونه غربستيزي.
خوانش تلاشش اين است كه اينگونه متنها را بيشتر پوشش دهد. خب! انگار در اين يادداشت هم تند رفتيم. واما چند تذكر وسخن كوتاه.
1ـ در اين شماره بهعلت صفحهآرايي مجبور شديم در بخش شعر ترتيب حروف الفبا را بهم بزنيم وجز اين هيچ قصد و غرضي نبوده است.
2ـ از حجم مجله كمي كاسته شده است؛ علتش هم مشخص است . ولي ديگر نميخواهيم از بيپولي و ... حرف بزنيم. بلكه سعي ميكنيم بزودي تعداد صفحات را به آن مقدار كه مد نظرمان است برسانيم.(در پرانتز بگوييم كه با تغيير اجباري نوع كاغذ شيرازهي مجله كوچكتر بنظر ميرسد و كمي هم توي ذوق ميزند)
3ـ در آخر از همه كساني كه برايمان شعر وداستان ومقاله و... ميفرستند متشكريم ودست تك تكشان را گرم ميفشاريم. حال اگر هستند كساني که مطلبشان چاپ نشده است این را پاي وسواس وسختگيري ما بگذارید که البته خالی از اشتباه هم نيست. در هر صورت از همهي مخاطبان خوانش استدعا داريم حق مخاطبي را بهجا آورند و نظرات و انتقادات و پيشنهادات خود را با ما در ميان بگذارند كه حضرت حافظ ميفرمایند: دل ديوانه از آن شد كه نصيحت شنود.
یادداشت
اندیشهخوانی
داستانخوانی
مقالخوانی
شعرخوانی
نقد شعر
برگردانخوانی
کودک
کتاب خوانی