فصلنامه ادبی داستانی خوانش

پدر مجازی - نگاهی به رمان هشتِ پیانیست از منظری اسطوره‌ای

پدر مجازی -  نگاهی به رمان هشتِ پیانیست از منظری اسطوره‌ای
1397/07/07

پدر مجازی

نگاهی به رمان هشتِ پیانیست از منظری اسطوره‌ای

رضا زنگی‌آبادی

هشتِ پیانیست نوشته مهدی بهرامی رمان قابل تاملی است که از منظرهای گوناگون می‌توان به آن پرداخت. در این نوشته سعی شده از منظری اسطوره‌ای به واکاوی این رمان بپردازیم و با فراخوانی اسطوره‌ها نشان دهیم که صنم اگرچه تقریبا مسیری شبیه به قهرمانی اسطوره‌ای طی می‌کند اما شخصیتی مدرن و امروزی است و قهرمان عصر حاضر، در جهان این رمان مدرن او بسیاری از مفاهیم تثبیت شده را به چالش می‌کشد و به عنوان شخصیتی فردیت یافته و مدرن از دل حوادث رمان سربرمی‌آورد. صنم از سفری دور و دراز و از مرز باریک مرگ و زندگی باز می‌گردد او نه شمیشر دارد و نه سلاح خون‌ریز دیگری، او خود زخم‌خورده‌ی باورهای کهن و اسطوره‌ای است که از پس این زخم‌ها برمی‌آید و با جهان اطراف و کائنات و تضادهای درونی به وحدت و یکپارچگی می‌رسد و از منظری روان‌شناختی تبدیل به شخصیتی یکپارچه می‌شود.

پدران، پسران، برادران

برادرکشی، پسرکشی و پدرکشی اسطوره‌هایی جهان‌شمول هستند ‌که تقریبا در تمامی فرهنگ‌ها وجود دارد. اگرچه در قیاسی تفکربرانگیز در اسطوره‌های ایرانی ما بیشتر با پسرکشی سرو کار داریم.‌ امری که ظاهرا تا زمانه‌ی کنونی هم با ما آمده است و دیگر فقط در قصه‌ها و اسطوره مطرح نیست بلکه در زندگی واقعی و در جامعه معاصر هم ما آن را به چشم دیده‌ایم می‌بینیم.

هشتِ پیانیست ارجاعات بسیاری به شاهنامه دارد و اساسا در بخش‌هایی از رمان ما با شخصیت‌هایی نقال و شاهنامه‌خوان روبرو هستیم که بخشی از داستان رستم و سهراب را اجرا می‌کنند. اگرچه ما در شاهنامه هم پدرکشی و هم برادرکشی داریم اما داستان مشهور رستم و سهراب و مرگ تلخ سیاوش (که آن هم به گونه‌ای غیرمستقیم پسرکشی است) پسرکشی را برجسته کرده است و پدرکشی در شاهنامه امری مذموم است که ضحاک به عنوان شخصیتی دیوسیرت به آن اقدام می‌کند.

کهن‌تر از شاهنامه ما با موردی حیرت‌انگیز در اسطوره‌های ایرانی برمی‌خوریم که همانا فرزند‌خوری است. «نه ماه بعد مشیانه جفتی را به دنیا می‌آورد که چنان به چشم مادر و پدر شیرین می‌آیند که مادر و پدر آن‌ها را می‌خورند و از آن پس اورمزد شیرینی فرزند را تا بدان اندازه که میل به خوردن در پدر و مادر ایجاد کند از آنان برمی‌گیرد تا نسل آدمی بر جای ماند و ادامه یابد.» (45- 1)   

هشتِ پیانیست به عنوان رمانی مدرن مفهوم پدر و نژاد و خانواده را که حتی در جهان امروز هم مفاهیمی مقدس هستند به چالش می‌کشد و مفهومی به نام «پدر مجازی» را مطرح می‌کند: «این مجازی ابتکار خودم است. با همین سیاق چنگیز می‌شود پدر مجازی شبیه دنیای مجازی که هم هست و هم نیست.» (186- 3)

 چنگیز به عنوان فرزند حاج ابوالقاسم یارای ایستادن در مقابل پدر را ندارد این‌جا مادری هم وجود ندارد که زمینه‌ساز عقده اودیپ و تمایل برای پدرکشی وجود داشته باشد؛ چنگیز با تولدش باعث مرگ مادر می‌شود و همین زمینه‌ساز کینه‌ای می‌شود که در درون حاج ابوالقاسم شعله می‌کشد و بعدتر حاج ابوالقاسمِ سنتی به چنگیز به عنوان وسیله‌ای برای حفظ و تداوم نسلش نگاه می‌کند مسئولیتی ظاهرا سهل که چنگیز اما از پس آن برنمی‌آید. جدال ابواقاسم و چنگیز اگرچه در شکل فیزیکی منجر به قتل چنگیز نمی‌شود اما چنگیز روز به روز منفعل‌تر می‌شود و کم‌کم با تن دادن به تحقیری خودخواسته با از کف رفتن عزت‌نفس، غرور و بریدن از همه‌ی ارتباط‌ها و خزیدن به کنج انزوا به مرگی تدریجی و نمادین تن می‌دهد و رفتار رقت‌انگیز و تحقیرآمیزش زمینه‌ساز وضعیتی بغرنج و تراژیک می‌شود. ابوالقاسم که گمان می‌کند خون و نژادش می‌تواند به تداوم نسلش کمک کند و خانواده‌ای را شکل بدهد در عمل باعث خون‌ریزی و پاره‌پاره شدن خانواده‌ای می‌شود که البته از نسل و خون او هم نیست. و خون ما را گرد هم آورد و ما را متفرق کرد. آرامش ابوالقاسم در دیدن نوه‌هایش است و خلاصی چنگیز هم از وضعیتی که در آن گرفتار است در گرو همین امر است. ابوالقاسم و چنگیز خود زمینه‌ساز قتل و یا حداقل اقدام به قتل و خون‌ریزی هستند وضعیتی مبهم که در آن چاقوی ابول (ابولقاسم) در تن خواهر دوقلویش می‌نشیند وضعیتی که معلوم نیست در آن ابول می‌خواسته مهراب را بکشد (اقدام برای پدرکشی) و اتفاقی خواهرش را زده است و یا این‌که اساسا از قصد و به نیت قتلِ خواهر چاقو کشیده است. اقدام ابول از این منظر هم قابل تامل است اقدام او برای پدرکشی علیرغم کینه‌ی عمیقی که از مهراب دارد ناکام می‌ماند. اما او خواهرکشی را حداقل نصفه و نیمه انجام می‌دهد که البته خود در شکلی نمادین نوعی فرزندکشی هم هست. علیرغم این‌که صنم و ابول دوقلو هستند اما ابول همواره خودش را در قامت پدری دلسوزی می‌بیند که باید مراقب صنم باشد موضوعی که صنم خود آن روایت می‌کند و به آن معترض است. «من و ابوالقاسم دوقلو بودیم؛ حتی من چند دقیقه هم زودتر از او به دنیا آمده بودم؛ ولی همیشه طوری رفتار می‌کرد که انگار چند سال از من بزرگتر است و اعتراف می‌کنم که این را من تا سال‌ها پذیرفته بودم و مؤمنانه به آن تن داده بودم.» (190 – 3)

 دوپاره شدن شخصیت ابول و و از هم گسیختگی روان او (خواه اینکه واقعا دیوانه شده باشد و خواه خودش را به دیوانگی زده باشد) سرانجامِ تلاش ناکام برای حفظ اصالت نژاد و خون و افتخار به آن است و فروغلتیدن از جایگاه نمادین پدر و در نگاهی فراخ‌تر فروغلتیدن از جایگاه مردسالارانه است. این جهان زنانه است که در قامت شخصیت جذاب صنم گسترده می‌شود جایی که صنم حتی به راوی رمان هم اجازه نمی‌دهد که او را روایت کند او می‌خواهد خودش خودش را روایت کند.

 فریدون سه پسر داشت

فریدون قلمرو پادشاهی خودش را میان سه پسرش تقیسم می‌کند این تقسیم و پاره‌پاره شدن سرزمین است که جنگ‌های طولانی ایران و توران را در شاهنامه شکل می‌دهد‌ و سرآعازی می‌شود برای برادرکشی و پسرکشی. امری که نژاد و خون در آن برجسته می‌شود و شر از آن زاده می‌شود و تا زمانه کنونی هم همچنان در شکل‌های مختلف بازتولید می‌شود و خون به پا می‌کند و متفرق می‌کند. همچنان‌که در مقیاسی کوچک در خانواده ابوالقاسم معمار خون به پا می‌کند. مهدی بهرامی در هشتِ پیانیست از این مقیاس کوچک برای بازنمایی این موضوع در گستره‌ی بسیار وسیع اسطوره و تاریخ بهره می‌برد. حتی این موضوع را از زبان محمود ای‌ول و از بعدی عرفانی هم می‌شنویم. «هر ولایتی را حریم و حدودی است که با خطی بازشناخته می شود. به اندازه‌ی ارزنی اگر از آن خط فاصله گیری، دیگر از اهالی آن ولایت نیستی.» (94- 3)

«الیاده مدعی است که هنوز هم بقایای اساطیر در فرهنگ مدرن وجود دارد. همین که مردم امروزی در پی آن‌اند تا ثابت کنند که دودمان آن‌ها به گذشته‌ای دور بازمی‌گردد و یا غربیان برای اثبات استواری خاستگاه خویش، روم و یونان را انگاره و الگو قرار می‌دهند، خود حکایت از گرایش اساطیری آن‌ها دارد. به طور کلی میل به اثبات برتری قوم و نژاد در ایدئولوژی‌های گوناگون حکایت از همین امر دارد.» (23- 4)

انگاره و الگوی ابول در رمان هشتِ پیانیست رستم قهرمان اسطوره‌ای ایران است و ابول خودش را در قامت و از نژاد او می‌داند. اما واقعیت به شکل آیرونیک و البته غم‌انگیز روی دیگری دارد نه تنها در رمان هشتِ پیانیست که حتی در شاهنامه. در شاهنامه رستم فرزند را به جا نمی‌آورد و یا وانمود می‌کند که به جا نمی‌آورد. در رمان هم ابول چنین وضعیتی دارد اما به شکل معکوس. ابول هم نمی‌داند مهراب پدرش است و یا وانمود می‌کند که نمی‌داند و این موضوع را به ناخودآگاهش می‌سپارد و به انکار آن می‌پردازد که همین سرانجام باعث قطع ارتباط کامل او با جهان واقعی می‌شود و روان او پاره‌پاره و از هم گسیخته می‌شود.

یکی از شخصیت‌های اصلی رمان مهراب مرد افغان است که انگار یکراست از شاهنامه و اساطیر ایران پا به جهان رمان هشتِ پیانیست گذاشته است. می‌دانیم رودابه (همسر زال و مادر رستم) دختر مهراب کابلی است و البته از نژاد ضحاک تازی. «زال را گذر به کابل می‌افتد؛ جایی که مهراب کابلی، امیری از نژاد ضحاک تازی، بر آن‌جا حاکم است و باجگزار سام. رودابه دختر زیباروی مهراب کابلی، دل در مهر زال دستان می‌بندد و زال نیز به همسری او مشتاق می‌شود؛ ولی مشکلات فراوانی در راه است. پیوند میان خاندان سام که نژاد از فریدون دارند با بازماندگانی از خاندان ضحاک چگونه امکان‌پذیر خواهد بود؟ ولی چون اخترشماران مژده می‌دهند که این پیوند فرخنده است، سام با زحمت فراوان و پس از این‌که زال آزمایش‌هایی را می‌گذراند، رضایت منوچهر را به دست می‌آورد. سیندخت، مادر رودابه، نیز مهراب کابلی را راضی می‌کند. سرانجام زال و رودابه به همسری هم در می‌آیند.» (59- 1)

مهراب افغان زخم خورده‌ی جنگ‌ها افغانستان است که در این جنگ‌ها هم البته مسئله قوم و نژاد برجسته است. او از کودکی در خانه ابوالقاسم معمار پذیرفته می‌شود تا کارهای خانه را انجام دهد. بعدتر هم شاگرد او می‌شود و بعدتر خود استادی چیره‌دست. چنگیز (فرزند خونی ابوالقاسم معمار) از مهراب متنفر است و آرزوی مرگ او را دارد، حسادت و کینه‌ای عجیب از مهراب (فرزند مجازی) درون چنگیز شعله می‌کشد. مهراب (فرزند مجازی) نزد ابوالقاسمِ معمار اجر و قرب بیشتری دارد تا چنگیز (پسر خونی). نفرت و کینه‌ی چنگیز راه به جایی نمی‌برد و مهراب آرام‌آرام جایگاه او را تصاحب می‌کند و چنگیز به گوشه‌ی انزوا رانده می‌شود.

ابول که می‌توان او را نوه‌ی مجازی ابوالقاسم معمار بنامیم نیز نفرتی عجیب از بچه‌های افغانی و مهراب (پدر خونی خودش) دارد شاید هم نفرت او از مهراب باعث گسترش نفرت او به همه‌ی افغان‌ها شده است. اما آن‌چه که ابول نمی‌داند این است که خودش هم در واقع افغان است و از نژاد مهراب. آن‌چه که او نمی‌تواند هضم کند این است که مهراب پدر او و خواهر دوقلویش صنم است. تراژدی رمان هشتِ پیانیست نیز همانند تراژدی رستم و سهراب از همین‌ ناآگاهی و بی‌اطلاعی(شاید هم تظاهر به بی‌اطلاعی) زاده می‌شود. ابول بدبخت (آن‌طور که صنم می‌گوید) اما توان کشتن مهراب را ندارد تا در شکلی نمادین هم که شده تراژدی پسرکشی را معکوس کند و پدر را بکشد. چاقوی ناآگاهی، تعصب، خودبرتربینی و نژادپرستی ابول تن خواهر دوقلویش را چاک می‌دهد. اگرچه جسم خواهر پاره‌پاره می‌شود اما صنم که از مسئله‌ی قومیت و نژاد فراتر رفته و مهراب را به عنوان پدر پذیرفته و حتی برخی صفات خوب خودش را هم از مهراب می‌داند علیرغم معلولیت به لحاظ روحی محکم استوار می‌ماند. اما ابول متعصب و نژادپرست اگرچه جسم سالمی دارد اما روح او پاره‌پاره می‌شود و او تبدیل به شخصیتی بیمار و از هم گسیخته می‌شود.

صنم قهرمانی امروزی

صنم خودش را از میان حوادث بیشمار رمان در قامت قهرمان برمی‌کشد اما نه قهرمانی اسطوره‌ای بلکه به عنوان شخصیتی مدرن و امروزی. مسیری که صنم طی می‌کند اما بی‌شباهت به مسیر اسطوره‌ی قهرمان نیست. مهمترین تفاوت اما این است که قهرمانِ اسطوره‌ای مرد است از نژاد بزرگان. «تبار قهرمان، در همه‌ی فرهنگ‌ها همیشه به شاهان و بزرگان می‌رسد. این قهرمان همیشه پسر است، از گمنامی به پادشاهی می‌رسد، و همیشه قربانی است. یا قربانی پدر و مادر گناه‌کار و یا قربانی سرنوشتی شوم و تقدیری کور. پدر و مادر قهرمان برای به جهان آوردنش زمین و آسمان را به هم می‌دوزند. اما همیشه یا در پی یک رویای هشدار دهنده و یا به دنبال زنهار یک ساحر غیبگو، او را در کمین جان خود می‌بینند و قصد جانش می‌کنند. اما تقدیر قهرمان مردن نیست. تبار قهرمان سرانجام بر خودش و دیگران آشکار می‌شود. قهرمان به سرزمین و خانواده‌ی اصلی باز می‌گردد، یا بر پدر می‌شورد و او را از پای درمی‌آورد و یا همچنان که در اسطوره‌های ایرانی، مثل زال و کورش می‌بینیم، گناه پدر (یا پدربزرگ) ‌را بر آنان می‌بخشاید.» (361 - 2)

صنم گمنام است. او سفری طولانی را طی می‌کند تا تقدیرش را بپذیرد؛ تقدیری که پدربزرگ، پدرمجازی (چنگیز)، پدر واقعی (مهراب)، برادر دوقلویش و مادرش برای او رقم زده‌اند. او و ابول قربانی هستند؛ قربانی توطئه‌ای که پدربزرگ، چنگیز، مهراب و مادرش همه در آن سهیم هستند، اما زخم کاری را ابول برادرش به او می‌زند و او را تا آستانه مرگ می‌برد اما میل مفرط صنم به زندگی و تعهدش به عشق است که مرگ را در هم می‌کوبد وادار به عقب‌نشینی می‌کند. صنم تبارش را کشف می‌کند و این تقدیر را مي‌پذیرد و ابوالقاسم و مادرش و دیگران را می‌بخشد. در صحنه‌ی مهمی از رمان صنم درس و دانشگاهش را در شهر دیگری رها می‌کند و به آغوش پدر بازمی‌گردد او تبار و پدرش را می‌پذیرد. او ابول و مادرش را می‌بخشد و حتی به نوید هم خرده نمی‌گیرد که تا پایان پای عشقش به صنم نمی‌ایستد. او با معلولیتش کنار می‌آید و عاشق زندگی است. همه‌ی این‌ها از او قهرمانی امروزی و قابل احترام می‌سازد.

«به زبان روان‌شناسی، کهن الگوی قهرمان معرف چیزی است که فروید آن را ایگو می‌نامد: بخشی از شخصیت که از مادر جدا می‌‌شود، همان بخشی که خود را جدا از بقیه‌ی بشریت می‌انگارد. در نهایت قهرمان کسی است که می‌تواند از محدوده و توهمات ایگو فراتر برود، اما در آغاز همه‌ی قهرمان‌ها ایگو هستند: من، من یگانه، آن هویت فردی که خود را جدا از بقیه‌ی گروه می‌پندارد. سفر بسیاری از قهرمانان داستان جدایی از خانواده یا قبیله است معادل احساس جدایی کودک از مادر. کهن‌اگوی قهرمان معرف جست و جوی من به دنبال هویت و تمامیت است.» (59- 5)

جدافتادگی صنم و ابول در خانواده است؛ آن‌ها سرگردان هستند میان پدری مجازی، پدری واقعی که از آن بی‌خبر هستند و مادری که بسیار منفعل است. در این مسیر شخصیت صنم به یکپارچگی می‌رسد و ابول به از هم‌ گسیختگی.

 از نگاه یونگ «برای حفظ ثبات روانی و حتا سلامت فیزیولوژیکی لازم است خودآگاه و ناخودآگاه با یکدیگر پیوند داشته باشند و موازی یکدیگر تکامل یابند و اگر از یکدیگر جدا یا گسیخته شوند روان‌نژندی پدید می‌آید.» (65- 6)

درون ابوال این اتفاق افتاده است او ساکن آسایشگاه روانی است. محتویات ناخودآگاه فردی و ناخودآگاه جمعی او که قدمتی دیرین دارند و در هیئت برتری قومی و نژادی در او بروز کرده‌اند هیچگاه با خودآگاه او پیوند نمی‌یابند. اما صنم این مسیر را با موفقیت و سلامت طی می‌کند. صنم در قامت قهرمانی امروزی و با زبانی شاعرانه راه خودش را در جهان رمان، ذهن راوی و نویسنده و دل خواننده باز می‌کند.

 

 

منابع:

  1. آموزگار، ژاله. (1376). تاریخ اساطیری ایران. چاپ دوم تهران: سمت.
  2. ارشاد، محمد رضا. (1382). گستره‌ی اسطوره (گفتگوهای محمدرضا ارشاد با جمعی از صاحب‌نظران). چاپ اول تهران: هرمس. 
  3. بهرامی، مهدی. هشتِ پیانیست. چاپ اول تهران: نیماژ.
  4. ضیمران، محمد. (1384). گذر از جهان اسطوره به فلسفه. چاپ دوم تهران: هرمس.
  5. ووگلر، کریستوفر. (1387). سفر نویسنده. ترجمه محمد گذرآبادی، چاپ اول تهران: انتشارات مینوی خرد.
  6. یونگ، کارل گوستاو. (1378). انسان و سمبولهایش. ترجمه محمود سلطانیه، چاپ ششم تهران: جامی.